قاصد
لاله در این بوستان خونین کفن افتاده است
حُسنِ یوسف گوشه ای بی پیرهن افتاده است
هر گلی در اینچمن سرمست می روید ز خاک
بس که در این باغ، جام از دست من افتاده است
از کجا می آیی ای بوی بهشتی کاین چنین
لرزه بر اندام آهوی ختن افتاده است
نامه ای در دست دارد از هزاران آشنا
این گل قاصد اگر دور از وطن افتاده است
بس که تاریک است این صحرا و دل ها داغدار
هر گلی امشب به فکر سوختن افتاده است
ای نسیم آهسته پا بگذار، چون هر گوشه ای
نسترن افتاده است و یاسمن افتاده است
سر جـدا، پیکـر جدا، این سرنوشت لاله هاست
این عقیقِ تر ببین دور از یمن افتاده است
«سعیــد بیابانــکی»
نامه های کوفی